بي حضورش من چه گويم از بهار ؟
باز آمد نوبهار ديگري/ سبزه و باغ و چنار ديگري
باز شد گسترده باغ نوبهار/ تازه شد دلها در اين شهر و ديار
قلب من اما خدايا خسته است / بر لب درياي غم بنشسته است
اين بهاران يک گل نرگس نداشت/ در دل ما غنچه شادي نکاشت
بي حضورش من چه گويم از بهار ؟/ شادمان از گردش ليل و نهار؟