دانشمند می تواند هنگامی که از چیزی که نمی داند پرسیده شود، بگوید : «خدا داناتر است» و برای غیر دانشمند این حقّ نیست . [امام صادق علیه السلام]


ارسال شده توسط منتظرالقائم در 89/2/24:: 8:21 عصر

گزارش ولادت حضرت مهدی (عج)

 

 حکیمه خاتون دختر امام محمد تقى (ع) روایت نموده که گفت: امام حسن عسکرى (ع) مرا خواست و فرمود: عمه! امشب نیمه شعبان است، نزد ما افطار کن که خداوند در این شب فرخنده کسى بوجود مى‏آورد که حجت او در روى زمین میباشد. عرضکردم: مادر این نوزاد مبارک کیست؟ فرمود: نرجس. گفتم فدایت گردم! اثرى از حاملگى در نرجس خاتون نیست. فرمود همین است که میگویم.

سپس بخانه حضرت در آمدم و سلام کرده نشستم.

نرجس خاتون آمد کفش از پاى من درآورد و گفت: اى بانوى من شب بخیر! گفتم: بانوى من و خاندان ما توئى! گفت: نه! من کجا و این مقام بزرگ؟

گفتم: دختر جان! امشب خداوند پسرى بتو موهبت میکند که سرور دو جهان خواهد بود. چون این سخن شنید، با کمال حجب و حیا نشست.

سپس نماز شام را گذاردم و افطار کردم و خوابیدم سحرگاه براى اداء نماز شب برخاستم. بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبرى نیست،

پس از تعقیب نماز دوباره خوابیدم و بعد از لحظه‏اى با اضطراب بیدار شدم، دیدم نرجس خوابیده است. در آن حال در باره وعده امام تردید میکردم، که ناگهان حضرت از جایى که تشریف داشتند با صداى بلند مرا صدا زده فرمودند: عمه! تعجب مکن که وقت نزدیک است! چون صداى امام را شنیدم شروع بخواندن سوره «الم سجده» و «یس» نمودم در این وقت نرجس با حال مضطرب از خواب برخاست، من بوى نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جارى کردم و پرسیدم: آیا احساس چیزى میکنى؟ گفت: آرى.

گفتم: ناراحت مباش و دل قوى بدار، این همان مژده است که بتو دادم، سپس هر دو بخواب رفتیم.

اندکى بعد برخاستم دیدم بچه متولد شده و روى زمین با اعضاء هفتگانه «1» خدا را سجده میکند. آن ماه پاره را در آغوش گرفتم. دیدم بعکس نوزادان دیگر، از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است! این هنگام امام حسن عسکرى علیه السّلام صدا زد: عمه جان! فرزندم را نزد من بیاور چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم، امام دست زیر رانها و پشت بچه گرفت و پاهاى او را بسینه مبارک چسبانید و زبان در دهانش گردانید و دست بر چشم و گوش و بندهاى او کشید و فرمود: فرزندم! با من حرف بزن! آن مولود مسعود گفت:

اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَه وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللَّه‏

آنگاه بر امیر- المؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السّلام درود فرستاد و چون بنام پدرش رسید، دیدگان گشود و سلام کرد. امام فرمود: عمه جان! او را نزد مادرش ببر تا باو نیز سلام کند و باز نزد من بر گردان. چون او را نزد مادرش بردم سلام کرد، مادر نیز جواب سلامش را داد. سپس او را پیش امام حسن عسکرى علیه السّلام برگردانیدم.

حضرت فرمود: عمه! روز هفتم ولادتش نیز بچه را نزد من بیاور. صبح روز نیمه شعبان که بخدمت امام رسیدم سلام کردم، روپوش از روى او برداشتم ولى بچه را ندیدم عرضکردم: فدایت گردم بچه چه شد؟ فرمود: عمه جان! او را بکسى سپردم که مادر موسى فرزند خود را باو سپرد!، چون روز هفتم بحضور امام شرفیاب شدم فرمود: عمه فرزندم را بیاور. او را در قنداقه پیچیده نزد حضرت بردم. امام مانند بار اول فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارک آنچنان در دهان او مینهاد که گوئى شیر و عسل باو میخوراند. سپس فرمود: اى فرزند با من سخن بگو! گفت: اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ آنگاه بر پیغمبر خاتم صلى اللَّه علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام و یک یک ائمه تا پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ «1» یعنى: اراده کردیم که منت بنهیم بر آنان که در زمین زبون گشتند و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم و آنها را در زمین جاى دهیم و بفرعون و هامان و لشکریان آنان نشان دهیم آنچه را که آنها از آن میترسیدند.

 

بحارالانوار جلد 51 صفحه 2


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
آرشیو یادداشت‌ها
لینک‌های روزانه
پوندها